همای
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 05:13 ب.ظ
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی او تمام کرد من شروع کردم. وقتی او تمام شد من آغاز شدم. و چه سخت است. تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است، مثل تنها مردن !
جانِ جهان! دوش کجا بودهای؟ نی غلطم، در دل ما بودهای
آه که من دوش چهسان بودهام! آه که تو دوش که را بودهای!
من اما زمزمه هم که میکنم بازم میتونم فکر کنم.
زندگانی پیچیدهایه ها... نه؟
در پناه خدا.
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است.
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن !
جانِ جهان! دوش کجا بودهای؟
نی غلطم، در دل ما بودهای
آه که من دوش چهسان بودهام!
آه که تو دوش که را بودهای!
رشک برم، کاش قبا بودمی
چونکه در آغوش قبا بودهای
زَهرِه ندارم که بگویم ترا :
«بی منِ بیچاره کجا بودهای؟»
آینهای! رنگِ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بودهای
رنگ رخ خوب تو آخِر گُواست
در حرم لطف خدا بودهای!
درود
اگه زمزمه کردن از فکر کردن رهاتون می کنه که کلی خوش به حالتونه !
درود
امتحان کنید...گاهی جواب میده:)