اگر تو عاشق عشقیِ،وعشق را جویا
بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا
بدانک ِسد عظیم است در روش ناموس
حدیث بی غرض است قبول کن به صفا
بردم ز سر هوای رهایی به بند دوست
یارب!رهایی ام ندهی از کمند دوست
میلی به آفتاب ندارم که ذره ام
جاکرده خوش به سایه سرو بلند دوست
منصور وار بر سر آنم که عشق را
اوجی دهم دوباره که باشد خورند دوست
تا خرمنم بسوزد و خاکسترم کند
دل بسته ام به صاعقه ی خوش گزند دوست
...
حسین منزوی