دارم به پاییز میرسم....شاید هم پاییز به من
و باز یک نفره ای قشنگ...وقتی خیلی ها دونفره اند!
من و کتاب هایم
من و جوانی ام
من و شعر هایم
من...با تمام ِ اینها تنهایم
و بودنشان را ارج می نهم
وقتی مسحور جاذبه ی بی بدلیشان
در بند بند رگان اندیشه ام میشوم
چه میشود گاهی آدمی زاد نباشد تا تو را از تنهایی ات"کیش" کند
می شود دلخوش کرد به همین حروف الفبای فارسی
با میم ها و الف هایش!
و غریب بود در پهنه ی این بی کران ِ بی کران
لذاتت مستدام صنم ِ 26 ساله:)
پی نوشت1:امروز جایی خواندم که گاهی باید خود را ستایش کرد...
حتی اگر همه ی هدف های زندگی ات با هم تداخل داشته باشد!
پی نوشت 2:چهارشنبه ها کلاس داستان نویسی میرم:)
خوبه که میرین کلاس داستانویسی اما بهتر از اون نوشتن داستانه
یادش به خیر یه روزی انجمنهای فرهنگسرا پاتوقمون بود اما حالا دستمون کوتاهه
بله...نوشتن واقعا سخته!
واقعا قلم قشنگی دارید ، باز هم بنویسید برای لطفا
به به به کیف کردم از این سخن
خوبه
:)
سلام!
با احترام فراوان دعوتید به وبلاگم