در ذهنت مدام حرف میزنی و پای بیان به میان اید عاجزی
از هراز توی سلول هایت
از سخنان در گوش ات
و تو با دنیایی از تناقض ها میسازی
دم بر نمی اوری
بعد به تو میگویند غمی لایتناهی داری ایا؟
من شادم...
ارام
صبور چون دشت
چون شبی کویری
خنک و مهتابی
صبور چون زن...