کاش کمی دیرتر از شب می بود
خسته ام
از این تعلیق
از اینهمه بی قائدگی!
از این ابتذال بی حد و نشان
نیاز مبرم دارم به یک خواب زمستانی عمیق...
و ادامه ی رویاها!
زندگی کنم...مثل امروز-متفاوت
درس بخوانم؛هرچه که شد!......حتی عربی
و تهی شوم از هر چه گناه رویا پردازی خیال.
صبح ِامیدم طلوع کن...
ویار نفس مسیحایی ات دارم
....
صبح ِ امیدم طلوع کن دوباره مرا بخوان
با تمام ِ نجواها... با تمام ِ امیدت.. امیدوارم کن!
عالی بود...
خوشحال میشم به منم سر بزنی..
شعر زیبایی بود
از خودت بود؟
نفسی که دمیدنش دم به دم است و جاری
همه اش طلوع است و صبح
صبح و طلوعی از شیرین ترین رویاهایی که در عمق پر حلاوت ترین بیداری ها می توان طعمش را چشید
کاش تغییری صدایم کند
کاش