دگر نشینم هرگز؛برای دل که بر آید
کجابرایدآن دل؟که کوی عشق فروشد
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتدتا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتدکار دو جهان من جاوید نکو گرددگر بر من سرگردان یک دم نظرت افتداز دست چو من عاشق دانی که چه برخیزدکاید به سر کویت در خاک درت افتدگر عاشق روی خود سرگشته همی خواهیحقا که اگر از من سرگشتهترت افتداین است گناه من کت دوست همی دارمخطی به گناه من درکش اگرت افتددانم که بدت افتد زیرا که دلم بردیور در تو رسد آهم از بد بترت افتدگر تو همه سیمرغی از آه دلم میترسکاتش ز دلم ناگه در بال و پرت افتدخون جگرم خوردی وز خویش نپرسیدیآخر چکنی جانا گر بر جگرت افتدپا بر سر درویشان از کبر منه یارادر طشت فنا روزی بی تیغ سرت افتدبیچاره من مسکین در دست تو چون موممبیچاره تو گر روزی مردی به سرت افتدهش دار که این ساعت طوطی خط سبزتمیآید و میجوشد تا بر شکرت افتد
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
تا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتد
کار دو جهان من جاوید نکو گردد
گر بر من سرگردان یک دم نظرت افتد
از دست چو من عاشق دانی که چه برخیزد
کاید به سر کویت در خاک درت افتد
گر عاشق روی خود سرگشته همی خواهی
حقا که اگر از من سرگشتهترت افتد
این است گناه من کت دوست همی دارم
خطی به گناه من درکش اگرت افتد
دانم که بدت افتد زیرا که دلم بردی
ور در تو رسد آهم از بد بترت افتد
گر تو همه سیمرغی از آه دلم میترس
کاتش ز دلم ناگه در بال و پرت افتد
خون جگرم خوردی وز خویش نپرسیدی
آخر چکنی جانا گر بر جگرت افتد
پا بر سر درویشان از کبر منه یارا
در طشت فنا روزی بی تیغ سرت افتد
بیچاره من مسکین در دست تو چون مومم
بیچاره تو گر روزی مردی به سرت افتد
هش دار که این ساعت طوطی خط سبزت
میآید و میجوشد تا بر شکرت افتد