لحظه هایت را کنار می زنی
کودکی هایت را پشت سر جا می گذاری
تا که قد بکشی!
آنقدر که دستت به آرزوهایت برسد
تاب حرف های گفته را نداری،
اما می دانی "دیوار"ماندنی نیست!
در سرزمین ِ تو
مجالی برای تکرار نیست،
هر لحظه..
لحظه ایست برای رستن ِ پر عشوه ی نگاهت!
سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش "بوی جوی مولیان آید همی"
تنهایی
چای خوردن است
سیگار کشیدن است
گریستن است...
به جبر هجران!
علیرضا روشن