-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 15:01
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA خدایا ایمانمان سست شده جایی بین بهشت و برزخ می لولیم! اصلا نمی دانیم مذهبی خشکه مقدس باشیم یا غیر مذهبی روشنفکر!!! گربه وار پوزه می گردانیم در آشغالدانیه دنیا! پریشب ها رفته بودم مسجد جامع در دل می گفتم مرا چه به این جاها...که مردم در خیابان و جلوی در و روی پله ها چمپاته زده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مردادماه سال 1391 17:08
امید ما حکایت صبح کاذب است که ترس از تاریکی مطلقی را که در پی اش می آید تا مغز استخوان رسوخ می دهد....! هیهات!!! که بعدش هرگز صبح صادق طلوع نکرده....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 11:32
بزرگ شدن تو به کتب خواندن ات ختم نمی شود... بلکه این رفتار توست که کتاب را معروف می کند!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 18:49
یکتای بی نظیر من.... مسرورم که نگاهی دارم در خور پرستش!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1391 17:19
کاش کمی دیرتر از شب می بود خسته ام از این تعلیق از اینهمه بی قائدگی! از این ابتذال بی حد و نشان نیاز مبرم دارم به یک خواب زمستانی عمیق... و ادامه ی رویاها! زندگی کنم...مثل امروز-متفاوت درس بخوانم؛هرچه که شد!......حتی عربی و تهی شوم از هر چه گناه رویا پردازی خیال. صبح ِامیدم طلوع کن... ویار نفس مسیحایی ات دارم ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 13:33
بگذار زبان جان به زندگی مشغول باشد...
-
خاموشی
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 16:30
یک روزهایی سرشار از حرفی، یک روزهایی هم مثل امروز سرشار از بوی باران... وقتی کوچه باشد و نم ِ باران و خستگی ِ روزهای بی یار بودن؛ دیگر حرفی نمی ماند!
-
کار-نامه4
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 16:26
غره مشو بر حسن رفتار خویش به تحسین نادان و گفتار خویش!
-
کار-نامه3
جمعه 26 خردادماه سال 1391 14:15
اصن ما عاشق خستگی هستیم! اینکه مقداری!عرق جبین ازمان بریزد و چوب کبریت چشمانمان هم بشکند و خرسند از اینکه تا همه ی توانمان کار کرده ایم در خط واحد منتظر بمانیم! به قولی:"دل من عاشق اینگونه گرفتاری هاست" انگاری یه تعهدی به خدا داریم که وقتی کاری میکنی با جوون و دل!انجام بده تا اخرش! بعد وقتی که پنجه ی پاهات...
-
کار-نامه2
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 23:00
یک مردی هست آنجا (دانشگاه را می گوییم!) که زلال تر از نگاهش ندیده ام! به جان نمانده ام -قسم- انقدری مقید و سر به زیر و نجیب است که ادم دلش می خواهد یک نمونه داشته باشد برای تکثیر! ماه ها یا نمی دانم سال ها میشود که اینچنین انسان!هایی دور برم ندیده بودم قانع خجالتی و مقید که اینها نه در کلامش... در لحن صدایش! صدای...
-
کار-نامه!
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 21:51
باز هم خرداد...فصل امتحانا! امروزمراقب یه سری از بچه!های ارشد بودم عجیب شلوغ!! منم که چی...روم نمیشه بگم لطفا ساکت فوق لیسانسای مملکت:دی یه هوو یه اقای سن بالایی بهم گفت:خانوم خطکش دارین؟ خیلی خسته بودم هیچ کسی هم تو سالن نبود به آ.آهور گفتم گفت نه نداریم.... اومدم نشستم یه ان دیدم اون اقا یه دست نداره:( خیلی خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 20:11
قیژ قیژ...دیال آپ! خسته مان کرد...
-
سفرنامه 1
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 00:45
پریشب ها خواب یار!می دیدیم... پریروز ها رفته بودیم تیشه های فرهاد را عکس بگیریم عکس می گرفتیم تا از زحمت نگاه کردن معاف شویم! اما چه خوب؛ فرهادهایی هستند که تیشه بر ریشه ی عشق نزدند! دل نکندد... کوه کندند! و مهر بانو....شیرین ِ فرهاددلم را سرپانگه می دارد که می دانم عشق زیباترین حس است. فرهاد؟گرچه عمویم در سال2000وچند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1391 11:22
پیرمرد ِ منتظر! دلت... نگاه تنهایت... . . . می ستایمت
-
نقطه سر خط!
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 12:57
Normal 0 21 false false false ES X-NONE AR-SA Normal 0 21 false false false ES X-NONE AR-SA "امسال تصمیم بر ان گرفتیم که از پرت و پلا نوشتن دست بکشیم؛ چرند و پرند بنویسیم! می خواهیم اغواگرترین !!!کارهارا یک جا دست چین کنیم و مدام تکرار! می خواهیم روزهارا-ببینیم-با عینک کوری! به به...چه هوای خوبی شده...اینجا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 20:21
Normal 0 21 false false false ES X-NONE AR-SA زندگی پر است از ساده های خواستی... و من:خوشحا ل خوشحال و شاکرم ...از برای این روزهای-خوش یومن-خانوادگی! . . . معبودا!!؟ صنم همه ی حواسش به این روزها هست...به این هدیه هایت صنم راه تشکر را هم خوب بلد نباشد یک جورایی مدیون است بدهکار است به تو....بدهکار! به بزرگی ات...
-
زلال
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 19:32
دلم کمی نگاه عاشقانه میخواهد... نگاه ها دروغ نمی گویند!
-
تابستان نزدیک است!
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 23:19
نای -زندگی -ندارم! حتی در روزهای آسوده ی -فارغ التحصیلی-! ب ط ا ل ت ریخته شده در رگان اندیشه ام! می خواهم ببارم از جنس کلمه...اما هنوز سرم شلوغ ِ استراحت های کرخت و "دم کرده" ی بعدظهری ست! روزی اگر برسد....
-
غم!
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 23:25
"همه ی ماها وقتی زیر یوغ شکنجه ِ زندگی افتادیم؛ مجبورهستیم دست و پا بزنیم... فریاد کنیم و همین وسیله بروز احساسات ماست! همین لخته های خونی است که از جگر ما ریخته می شود، همین پاره هایی از روح ماست که به این شکل تجلی می کند! موضوع این است که درد ها و شادمانی های خودمان را به هر راهی که هست بیان کنیم! دردکشیده بهتر...
-
#
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 23:16
پُک می زنیم روزها را...
-
ایرانی-91-
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 16:15
صدای خنده "خدا" را می شنوی؟؟ دعاهایت را شنیده و به انچه محال!می پنداری می خندد.. سالی پر از اتفاقات خوب و محال برایتان ارزو می کنم:) با احترام صنم
-
نصیحت گوی رند!
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 23:34
آدم دلش می خواهد توی چشم ِ سفید ِ بعضی ها زل بزند و بگوید هه...!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 23:00
خالی ام ازهرچه حرف! فراموشم ازهرچه خاطره! پربارم ازروزمرگی! یادم توراچه آسان فراموش... -زندگى-!
-
ایران ارزانیت!
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 16:37
اینجا سرزمین واژگان واژگون است: جایی که گنج,جنگ می شود! درمان,نامرد می شود! قهقه,هق هق می شود! اما دزد همان دزد است و درد همان درد است...!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 13:21
یک وقت چیزی هست،بسیار خوب هست، اما بحث بر سرآن چیزی است که باید باشد!!! :سنگی برگوری-جلال آل احمد
-
ساقی!
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 19:50
گر سنگ فتنه بارد فرق مَنش سپرکن گر تیر طعنه آید جان مَنش نشانه آ ...
-
ببار سفیدک ام:)
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 22:26
Normal 0 21 false false false ES X-NONE AR-SA د انه دانه....رندانه رندانه و طعم نرمی این زمستان...در مشت های من گوله!شده اند طعم سفیدی با طراوت!برف و زیبایی منحصر دردرختان، که از خودش نیست این زیبایی...اکتسابی ست...خاص است.... سفید است نه سبز! همه ی عیب هایش را می پوشاند..با سخاوت است مثل خدا که همیشه با سخاوت بوده....
-
(:هنوز هم زمستان:)
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 13:26
اینجا ساعت همیشه رو به دلتنگی های ممتد جوانی ست! اینجا سال های وبایی رقم می خورد از یک شبه عشق! و من... محکوم به وارونه کردن ساعت شنی که مدام و مدام خالی می شود از لحظه هایم، ... همه ی هیچ جاهایم-درد-می کند به کولی بازی های این دل.... و گردن روی شانه انداختن که:چه قدر سختم است -بی تو- گرچه این خودی که-من-شده خوب می...
-
تردی برف!
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 21:09
زمستان چه قلدر شده... پاشنه ی پاهایش را بلند کرده و گردن کلفت می کند به بهار که:کجا؟؟؟من هنوز هستم آن وقت من خوشحال از این طعم نرم زمستان... سفیدپوش شدن درختان را به نظاره مینشینم... مدام! از شاخ و شانه کشیدنش خوشم می آید! :)
-
بوی بهار:)
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 15:03
به گنجشک ها علاقه دارم، که یک مرتبه حیاط را پراز سروصدامی کنند و بعد یک مرتبه معلوم نیست از چه می ترسند و پچ پچ کنان توطئه ای و ... بعد دوباره می پرند!