-
آلزایمر!
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 15:56
"اینجا که من هستم..........سوره های نازل شده بر پیشانیمان که انگار نه انگار، که یعنی جای شما سبز یا هر رنگ که بیشتر دوست می دارید، که خیال بد به دل راه ندهید که من، حالم عجیب خوب است، آنقدر که فکر می کنم حتما 10 دسامبر شده و ما به زودی مثل نهنگ ها خودکشی دسته جمعی خواهیم کرد . چه زود بسیار شدند، رفیق هایی که...
-
نوستالژی...
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 14:22
Normal 0 21 false false false ES X-NONE AR-SA برهنه ات می کنند تا بهتر شکسته شوی ... نترس گردوی کوچک ! آنچه سیاه می شود روی تو نیست، دست آنهاست . . .
-
لیلی:)
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 22:47
باران می بارد... به حرمت کداممان نمی دانم! من همین قدر می دانم باران صدای پاک اجابت است و خدا باهمه ی جبروتش ناز می خرد! ....نیاز کن...
-
:....:
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 22:45
Normal 0 21 false false false ES X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ماه من... نماز آیات می خوانم وقتی گرفته ای!
-
به حرمت دل شکسته ی این شب شهادت!
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 00:21
خدایا...؟ خدای ِبنده های"بد"!!؟ "بنده های خوب"! فکر می کنند تو خدایی نمی کنی برای ما... خدایا............. خدایی کن!
-
ساده ترین دوست داشتن ها:)
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 16:27
زن رو باس بغل کرد و بی دلیل بوسش کرد حتی وختی آرایش نداره، موهای دست و پاش یه کم درومده دو روز وخ نکرده ابروهاشو برداره موهاشو برات براشینگ نکرده پیژامه ت رو پوشیده و خودشو گوله کرده تو تخت تو جای خالی تو که هنوز گرمای تنتو داره که سرشو فرو کرده تو بالشت که بوی تنتو - نه ادکلنت - بوی تنتو با لذت با هر نفسش بکشه توی...
-
زنانگی:)
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 23:46
من یک زنم . هر چقدر هم که ادای محکم بودن را دربیاورم ، هر چقدر هم که ادای مستقل بودن ، اینکه " ممنون ! خودم از پسش برمی آیم . " باز هم ته تهش به آن سینه پهن مردانه ات نیاز دارم ؛ به دست هایت حتی . نمی دانی چه لذتی دارد وقتی تو از خیابان ردم می کنی !
-
شیرین ی لحظه لحظه ها!
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 11:37
مال کسی بودن ؛ شاید محدودیت بیاورد ، لجت را دربیاورد ، عصبانیت کند ، و هزار چیز دیگر . ولی تعلق خاطری که ایجاد می کند ., آه از تعلق خاطری که ایجاد می کند!
-
دلبرکم...زن قصه های من!
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 17:14
زن را نمی شود درک کرد ... زن را نمی شود فهمید ... زن را نمی توان شناخت ... زن را نمی توان عوض کرد ... زن را حتی نمی شود فراموش کرد ... ... زن را فقط می توان عمیــــــــــــــــــق دوســت داشت !! حتی اگر زنی بد کاره باشد زیرا او یک کار می کند و تو نمی دانی که چه کار ها که نکرده ای او در انزوای خود می گرید و تو به...
-
دوز بالا...زن بودن!
شنبه 10 دیماه سال 1390 01:24
من زنم... بی هیچ آلایشی … بی هیچ آرایشی ! او خواست که من زن باشم … که بدوش بکشم بار تو را که مردی و برویت نیاورم که از تو قویترم … من زنم … من ناقص العقلم … با همین عقل ناقصم از چه ورطه هایی که نجاتت نداده ام و تو عقلت کاملتر از من بود !!! من زنم ... یاد گرفته ام عاشقت بمانم و همیشه متهم به هرزگی شوم ... حال آنکه تو...
-
دل ِشیشه ای...
شنبه 3 دیماه سال 1390 20:43
هوای خوب مثل زن خوب است همیشه نیست زمانی که هم است دیرپا نیست . مرد اما پایدار تر است . اگر بد باشد می تواند مدت ها بد بماند و اگر خوب باشد به این زودی بد نمی شود . اما زن عوض می شود با بچه سن رژیم حرف ماه بود و نبود آفتاب وقت خوش . زن را باید پرستاری کرد با عشق ... حال آن که مرد می تواند نیرومند تر شود اگر به او نفرت...
-
زن...
جمعه 2 دیماه سال 1390 20:50
فهمیدن یک زن سخت نیست، زن سراسر ناز است و نیاز گریه ها،خنده ها،حرفهایش تنها برای مردش هست او عشق می خواهد و آغوش... سینه ایی مردانه ،شانه ای برای تکیه دادن فهمیدن یک زن سخت نیست باور کن !!
-
زن...
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 21:45
زن... دلش میخواهد بدون آستین بپوشد دلش میخواهد موهایش را باز بگذارد دلش میخواهد پاشنه بلند به پا کند ذات زن این است که به خود برسد و مانند طاووس که تا متوجه نگاه دیگران میشود ... پرهایش را باز میکند خودنمایی کند معنی کارش این نیست که فکرش یا خودش منحرف است تو ... تو ... تویی که باید چشمهات رو بشویی و با دید دیگری به...
-
آغاز...داستان سیب سرخ و حسرت شیطان!
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 21:59
و دیگــران می خـواننــد و عــده ای می گـوینــد آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند و بعضــی مـی خنــدنـد دلمــان خـوش اســت به لــذت هــای کــوتـاه به دروغ هــایی که از راســت بـودن قشنــگ تـرند به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند یـا کســی عاشقمــان شــود با شــاخه گلی دل می بنــدیـم و با جملــه ای دل می...
-
بهمن!با نگاه تو آمد...و -حالا-.... من مُردم!
شنبه 26 آذرماه سال 1390 00:47
برمی خیزم ازروی تخت... یک راست به سمت میز کامپیوتر، ساعت؟۰۰:۲۰ یک راست درایو E یک راست فولدر "هوای عاشقی" صدای مهستی:"میاد بارون احساس..دوباره تیکه تیکه!که سقف نازک دل دوباره کرده چیکه چیکه" سوکت تلفن روی میز را میکشم! وصلش میکنم به پریز، Dial up... کانکت.. یک راست:بلاگ اسکای.کام(ناکام مانده...
-
بهمن!نزدیک است...
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 21:34
باران؟ رندانه ببار... آب کن برف های یخ زده!! در سطح خیابان را... رخوت شب را با بوی خاک عطرآگین کن! که دیگر لغ لغ دمپایی ِ عابری درمانده!در تنهایی کوچه خوابمان را نشکند! و ما... ملول از دیدن ِآدم هایی که هر روز افسرده تر می شوند... چه بر سر جوانی مان می آید؟ باران؟ تو!فقط رندانه ببار... ما هم میروم رویاببافیم با تار و...
-
بهمن!نزدیک است...
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 23:24
این روزها... چه می گوییم؟ روزی مگر مانده با تو؟ روزها را -همه-شب کردی!! به همین سکوت شب--قسم این لحظه ها از یادمان نمیرود... و هیچوقت -غصه-نمی خوریم!برای نبودن یک بودن... شاید این خود وسیله ای بود تا غرق روزمرگی نشویم و با نبودت به جاهای بلندی رسیدیم! از این پس خواستی بجنگی دیگر بهمان نگو:چشمهایت را بگذار زمین.... ما...
-
بهمن!نزدیک است...
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 15:01
گفته بودیم: "چه قدر محزونیم ...در کنار تو!" نه نه قصورمان را ببخش! شادیم در کنار تو...اما محکوم به حزنیم!! می فهمی جان دل؟ تضاد رنگ های دنیایمان را یک رنگ کن..
-
بهمن!نزدیک است...
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 20:00
همه جای این دنیا را که بگردیم باز هم میرسیم به تو!! و شورش می کنی میان افکار سرماخورده مان! و چه قدر محزونیم...در کنار تو! اما "چاره" نیست... سنجاقک وجودمان -سنجاق-شده به حضورت... و فقط حضورت! اعمالت را هیچ عذری نمی پذیریم...
-
سنجاقک وجودم!
جمعه 18 آذرماه سال 1390 17:25
"تو ........ - خواستی - که استجابت دعایم باشی !!!! . . . بیا بگذاریم بعضی شبهایمان زود - پس فردا - شوند من .... این فرداهای مثل امروز را دوست ندارم !!!!"
-
٪
جمعه 18 آذرماه سال 1390 13:33
سخت شده ام با خودم!!
-
*خوش یومن بمان*
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 20:29
از دیروز تا به امروز... چه قدر حادثه های خوش یومن:) خداوندگارم...مهربانم... خوشحالم برای کسی! سپاس که حرفهایم را دل سوزاندی.
-
من و نرگس...
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 20:04
زنده-گی چه سخت می شود گاهی! .... امروز به تاریخ ۸/ ۹/۱۳۹۰ ... و تو چه مهربان بوده ای دخترک ِبزرگ! .... و من یادم هست و من یادم می ماند!
-
--سیاهی پوش--
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 12:03
به کجای این شب تیره بیاویزم ... قبای ژنده ی خود را؟
-
اعتماد های شکسته..
شنبه 5 آذرماه سال 1390 20:42
بعضی ها سکوت مرا...مطابق میل خود معنی می کنند! ل-ط-ف-ن- ترجمه نشود...
-
سرما خوردگی ِ به وقت!
شنبه 5 آذرماه سال 1390 20:18
از پس سرمای آذرماه... فراموش کردنت زوزه می کشد! سوز نده خداوندگارم! همین آنتی خوشی ها کار خودش را می کند؛ می آیم به سوی آغوشت دستانت را باز کن! خداوندگارم؟ مینای شیشه ای بخار کرده... (:می دانم مهربانی تو شکلک ِروی دیوارش را محوکند:)
-
به همین بی برفی قسم....
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 20:00
بارالها... "زخم "ها "رحم "می خواهند... فقط این دو نقطه را بردار! تو که خدایی!!
-
برف
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 20:58
خوشحالم که تومرا...بیشتر از..من تورا...دوست می داشته ای:)
-
سنجاقک وجودم:)
جمعه 27 آبانماه سال 1390 21:40
"قلب دیگری دارم که وقتی می رنجد ...می بخشد؛ زمانی که می شکند ...دعا می کند؛ وقتی که می گرید ...عشق می ورزد؛ کاش همواره برنجد! بشکند! بگرید! "
-
:) ۱۳۹۰/۸/۲۴(:
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 00:01
بارالها... با تولد هر انسان، شکر و اطاعت را در سرشتش زیباتر جوانه بزن. پانویس: امروز تولدمان است... تولد واقعی!:)