-
هوم:)--مولانا---
دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 13:27
اگر تو عاشق عشقیِ،وعشق را جویا بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا بدانک ِسد عظیم است در روش ناموس حدیث بی غرض است قبول کن به صفا
-
بدست آوردن ِ از دست دادن!
شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 20:38
از فراق شمس دین افتاده ام در تنگنا او مسیح روزگار و درد چشمم بی دوا
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 00:13
اسب سواری را شلاق اگر نزنند نمی دود.. به خفت علف گردن کج می کند! علیرضاروشن
-
با عشق در حوالی فاجعه!
چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 23:17
بردم ز سر هوای رهایی به بند دوست یارب!رهایی ام ندهی از کمند دوست میلی به آفتاب ندارم که ذره ام جاکرده خوش به سایه سرو بلند دوست منصور وار بر سر آنم که عشق را اوجی دهم دوباره که باشد خورند دوست تا خرمنم بسوزد و خاکسترم کند دل بسته ام به صاعقه ی خوش گزند دوست ... حسین منزوی
-
سوم شخص عامی
دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 00:59
حوایت می شدم اگر سیب سرخی داشتی!! حیف که... آدم نیستی!
-
[ بدون عنوان ]
سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 01:06
رفیق روزهای غمگین ام آرزوست!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 19:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA چرخ ِ یک گاری در حسرت ِ واماندن ِ اسب اسب در حسرت ِ خوابیدن ِ گاری چی مرد ِ گاری چی در حسرت ِ مرگ ...
-
تفعلی به شمس!بعد از روز های دراز...
سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 23:15
اگر تو نیستی در عاشقی خام بیا؛مگریز از یاران ِ بد نام تو آن مرغی که میل دانه داری نباشد در جهان یک دانه بی دام ... برادر کوی قلاشان کدام است؟ اگر در بسته باشد رفتم از بام به پیش پیر میخانه بمیرم زهی مرگ!زهی مرگ و سر انجام
-
لیلی ِ خرابه ها
پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 22:04
این مجنون را به خانه‌‌‌ی ِ تو راهی نیست لیلی تو به خرابه‌اش بیا! علیرضا روشن
-
زن!
یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 20:05
ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ/ ﻫﯿﭻ ﮐﻮﭼﻪ ﺍﯼ/ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻫﯿﭻ ﺯﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ/ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ…/ .........بن ﺑﺴﺖ ﻫﺎ ﺍﻣﺎ/ ...ﻓﻘﻂ ﺯﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ.../ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ/ ﺳﻬﻢ ﺯﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ/ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻞ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ/ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ.../ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ/ ﻧﺎﻡ ﻫﯿﭻ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻧﯽ/ ﻣﺮﯾﻢ ﻧﯿﺴﺖ/ ﺗﺨﺖ ﻫﺎﯼ ﺯﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﺍﻣﺎ/ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﯾﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ/ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ...
-
خوشگل!
پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 17:10
خدایا چی میشد خب؟ کمی هم از اعتماد به نفس ملت می دادی به ما؟؟؟ دختره اومده برنامه ریزی...با یَک فیگور ِطاقچه بالایی! یه وضعی بود اصلن! ما نیستیم که...همینجوری افسرده ایم. خدایاچرا گل بازیاتو با ما کردی؟ حالا عِب نداره... کاش همراه این "اثر هنری "یه مقدار از عصاره ی "اعتماد به نفس" می دمیدی تو...
-
طمع ِ درس!
سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 13:02
"ما به خرداد ِ پر از فاجعه عادت داریم!" پی نوشت: بازم فصل امتحانا اومد و فیل ما یاد هندستون کرد. بلخره بعد از این همه ادعای مشروطی.. این ترم رسما مشروطیم!
-
[ بدون عنوان ]
پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 18:13
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم ز سیلی زن، ز سیلی خور وزین تصویر بر دیوار ترسانم ... بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین! من اینجا بس دلم تنگ است
-
[ بدون عنوان ]
پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 17:41
من تو مخرج مشترک هم هستیم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 12:16
ویار ِ "زندگی"کرده ام!!! اما مدام تهوع دارم... بالا می آورم همه ی خوشمزگی هایش را!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 16:59
محبوس شده ام.. در "من" های خدا گونه ام!
-
بند و قید!
چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 15:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA خیلی وقت است انگار دچار روزمرگی شده ام! وآدم ها در آشغال دانیه کسالت پوزه می گردانند! و من...صنم ِ لحظه های پلشت ِ جوانی!!! بست نشسته ام حوالی ِاین آلوده بازار. ----------- پی نوشت: از هر راهی که میرم دوباره می رسم به پوچی! می خوام همرنگ ِ مردم!بشم...که به روزمرگی عادت کنم،...
-
رویا:)
شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 11:40
خواب دیدم... خواب ِ یک رویا! توی رویا که قدم می زدم...این حرف رو زیر لب زمزمه می کردم: "از ماضی ها و مضارع ها خسته ام دلم برای یک حال ِ ساده تو را دیدن تنگ است!"
-
کار ِسخت!
جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 22:13
من خودم را خیلی شجاع تر می دانم از کلمات ِ بی زبان بزک شده. می خواهد جفت پا برود روی شخصیتمان و توقع داشته باشد من دم بر نیاورم! اصلا رک بگویم:حسابی بهم بر خورد... لعن و نفرین فرستادم که صنم: "چرا باز خودت را قاطی این ماجراها کردی؟چرا باز اعصابت ضعیف شده؟اصلا به تو چه؟نگو تا نشنوی" اما جنس گفت وشنود ها هم...
-
روز ِ به روز!
پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 14:35
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA به وقت صبح ِسگی ! از خواب بیدار میشوی که دوباره ...چشم هایت را ببندی!! به واقعیت های دور و برت ، و نبینی فرسنگ ها فاصله را..بین قرنیه چشم تو و سقفِ سیاه ِ بعضی چشم ها !! حجم زندگی ام را درقفسی کرده اند و خواهان ِ پروازند ... مترسک های مزرعه ؟؟ نترسید!! کلاغی در آسمانتان...
-
باور نمی کنم!
چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 21:44
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد، که مادران ِ سیاه‌پوش ــ داغ‌داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد ــ هنوز از سجاده‌ها سر برنگرفته‌اند! شاملو --------------- پی نوشت: می گویند بن لادن مرده است... به قول دوستی مگر سیاهی و پلیدی می میرد؟ باور نمی کنم!!
-
:(
سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 19:21
از من به تو نصیحت... سنگ باش!! (خودم خطاب به خودم)
-
:(
شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 23:17
این روزها بیشتر زمزمه می کنم... تا از شر فکر کردن رها شوم!
-
پُست ِ پستِ !
شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 01:57
می شود گاهی ... از پس همه ی کتاب ها و درس و کار و دغدغه، چند ساعتی خودت را در دوست! رها کنی. در کم نظیری و بی پروایی اش در تک و تنها درخشیدنش در آسمانِ صنم ها!! نرگس مهربان ِ شهرم.. . چه بی همتایی! گاهی که جدی ات می کنم...در گیر و دار زندگی.
-
kharej-e-ghesmat
پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 15:41
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 با کلاه باشی کلاهت را برمی دارند؛ بی کلاه باشی کلاه میگذارند سرت؛ باید راه رفتن روی دست ها را یاد بگیری! --------- امروز تو گودر ماجرای مرگ یه وبلاگ نویس معروف رو خوندم:( کلی متاثر شدم برای بهاره ۱۶ ساله!! بعد یکی اومده بود پشت بندش نوشته بود که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 20:44
ماییم همیشه مست... بی مِی!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 22:08
ب از فروریخت عشق،از در و دیوار ِ من!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 20:38
اگر دشمن ترا از من بدی گفت مِها دشمن چه گوید جز چنانها؟ مولانا
-
دوست داشتن:)
یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 23:10
"من این بندگی را دوست دارم، همین بندگی که منفور همه است! برای من چه آزادی بدون او؟21سال از عمرم می گذرد...تقریبا از 12 سالگی پدرم مرا آزاد گذاشته است،شش سال آزاد بودم و کور...زندگی را نچشیدم،سه سال است که او را دوست دارم،زنجیری شده ام و زنده ام! آزادی من در بندگی اوست" ورق پاره های زندان-بزرگ علوی
-
مانا
دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 22:46
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 در این روزهای کوتاه!! دلم می خواهد یک شبی..آسوده چشم هایم را بخوابانم، که لغ لغ ِ دمپایی کشیده شده در سطح عمود خیابان ِ خیس! مرا بیدار نکند... بدون ِ خیال..بدون ِ درد، دلم می خواهد یک صبح خنده ی سبک ِ بنفشی گوشه ی لبم را نوازش کند، وقتی بیدارمی شودم...