بهشت-اینجاست

اتاقم مثل بهشت می مونه

وقتی باد  پرده های سفیدشو...با گلهای سبزش! کنار می زنه

وقتی میرقصونه تار و پودشون رو

تختم روبه روی جفت پنجره هاست

دراز می کشم و زل می زنم به خنکای نسیم!

نمی دونی چطوری خنکاش مثل یخ در بشت می چسبه

روی تک تک اعضات ته نشین میشه...

به اوجش میرسونه سرمستیتو...

نمی دونی تو بعدظهرای سوت و کور که همه مردم چرت می زنن و گنجشکها پچ پچ..

چه حالی داره  تو توی اتاق بهشتیت تنها و آروم....با موزیکی ...زندگی کنی و زل بزنی به سکوت!

و باد....همچنان پرده ها رو با نفساش به اوج برسونه!

فقط دلت بخواد دل بدی به عشوه گری هاش

دلت بخواد یه پری بشی و بچسبی دامن ِ پرده ها رو با اونا اوج بگیری

خالی از هرچه- من- بشی!

دلم می خواد موضوعی نداشته باشم که بهش فکر کنم

وقتایی که ظهرای زندگیم اینطوری بهشتیه

بهترین کار اینه که گوشی موبایلو خاموش کنم و برای دقایقی همه ی اونایی که من براشون"شیک و مجلسی" هستم رو بزارم کنار

خودمو از دست رس-بزارم کنار!

دوست دارم تو این تنهایی خودم....غلت بخورم و غلت بخورم و غلت بخورم

حالمو نمی  فهمی...اما روزایی که حال و هوای اتاق مجردیت اینطوری شد یادم کن!

بی خیالی ِ وسوسه انگیزیه

.

.

.

من و بعدظهرهای تابستان

نظرات 1 + ارسال نظر
امیدوف یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:49 ق.ظ

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قر آن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است

چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

من سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟.....
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ....؟

خوش سلیقه:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد