زیر یوق شکنجه...کمرخم میکنی و راست نمیکنی

میشکنی و نمی شکنی

و به دوش میکشی تنهایی مفرطت را

و تو میدانی و بس

.

.

.

وقتی که همه دوست دارند جای تو باشند و تو در جای خود ناارامی

برای همین تنهایی شلوغ

.

.

.

...


لعنتی

یه جایی از زندگیت میرسه که همش میگی لعنتی...خراب کردم

و افسوس میخوری

و میدونی راه برگشتی نیست

چیزی که تموم ِ عمرتو منتظرش بودی

و با یه حواس پرتی  یا سخت گیری یا غرور کاذب یا هرچیز دیگه ای

 پر دادی رفت

لعنتی..

فقط همین

جان ِ جانان

خیلی هامان

از هر طرف که رفتیم

بلخره به چهارراه بدرقه رسیده ایم

جانی را بدرقه کرده ایم

جانانی را چشم به راه بوده ایم

اشک ریخته ایم..

آغوش کشیده ایم..

که

یک روز خودمان هم در آرزو و امتنای رفتن

در اندوه دل کندن

.

.

.

بدرقه ها و خداحافظی ها

زخم آخرین آغوش


که یک روز به چهارراه بدرقه میرسیم.

همه ی فکرهایت را میخوانم

و گاهی بیشتر از فکرهایت،

فکرمیخوانم

و بعد به تو میگویم

این فکر هارانکن!

.

.

.

تلاش من

 برای فکر نکردن ِتو

به فکر هایی که بیشتر از فکرهایت بوده!



اینجا...صبح نیست

درد همیشه

روحی نیست

صرفا

گاهی..جسم دردی

بیدار نگه ات می دارد تا این وقت شب

که تو را به در خود پیچیدن های به جبر

آشفته کند

آشفته مثل موهایت..

بعد بلند شوی و با این وسایل الکترونیکی زبان نفهم

که البته میگویند خوب هم زبان ادمی میفهمد!

حرفهایت را

حرفهای دل-ات را

که زیباترین است در افرینش انسان

بنویسی

که حتی ندانی

چند نفر..کجای پهنه ی بی بدیل ِ این کران ِ بی کران

بیدارند و 

حس هم دردی دارند با تو،آیا؟

و تو باز هم

بیدار بمانی

و باز هم 

بنویسی

و بازهم...


روزی دلم میخواست بروم یک جایی در دنیا توی دانشگاهی و درس داستان نویسی بخوانم

چیزی که اینجا نبود،

چیزی که همیشه به مثابه آرزو بود و بعدها دیگر از صرافتش افتادم!

دلم میخواست تئوری روایت بخوانم..

وحالا

برحسب عادت

خاطرات را شخم میزنم

آنقدر که ته مانده ی همه ی حرف های مگو را دربیاورم

دردبشم

درد..

مازوخیسمی کهنه در عمق وجود

روح ام را بتراشم

با موزیک

نوشته

کاغذ

دست خط

هر ان چیزی که مرا به انروزها...می سراند!

و لا به لای رنگ های سبز و سفید و قرمز

زرد ترین چهره را به خود بگیرم

که نه از دل باختگی

از وخامت اوضاع!

.

.

.


 و حالا

در کش و قوس غریبانه ترین روزها

..نفس میکشم!


با خودم و (برای) زندگیم سخت می جنگم...تلو تلو خوران
اینروزها...