:(

این روزها

بیشتر زمزمه می کنم...

تا از شر فکر کردن رها شوم!

نظرات 3 + ارسال نظر
مـــینای فــردوس شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ب.ظ

من اما زمزمه هم که می‌کنم بازم می‌تونم فکر کنم.

زندگانی پیچیده‌ایه ها... نه؟

در پناه خدا.

همای دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:13 ب.ظ

وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است.
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن !

جانِ جهان! دوش کجا بوده‌ا‌ی؟
نی غلطم، در دل ما بوده‌ای

آه که من دوش چه‌سان بوده‌ام!
آه که تو دوش که را بوده‌ای!

رشک برم، کاش قبا بودمی
چون‌که در آغوش قبا بوده‌ای

زَهرِه ندارم که بگویم ترا :
«بی منِ بیچاره کجا بوده‌ای؟»

آینه‌ای! رنگِ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای

رنگ رخ خوب تو آخِر گُواست
در حرم لطف خدا بوده‌ای!

حامد سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ق.ظ

درود
اگه زمزمه کردن از فکر کردن رهاتون می کنه که کلی خوش به حالتونه !

درود
امتحان کنید...گاهی جواب میده:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد