کار ِسخت!

من خودم را خیلی شجاع تر می دانم از کلمات ِ بی زبان بزک شده.

می خواهد جفت پا برود روی شخصیتمان و توقع داشته باشد من دم بر نیاورم!

اصلا رک بگویم:حسابی بهم بر خورد...

لعن و نفرین فرستادم که صنم:

"چرا باز خودت را قاطی این ماجراها کردی؟چرا باز اعصابت ضعیف شده؟اصلا به تو چه؟نگو تا نشنوی"

اما جنس گفت وشنود ها هم باید یکی باشد نه؟

مستاصل و سر در گمم که چه کنم؟

زهوار دررفتگی ِ لغاتش را تاب هضم شدن ندارم/

من راحتم...حرفم را می زنم اما وقیح نیستم!جنس آدم ها هم برایم معنی ندارد!!

و جسارت نمی کنم به ساحت خوبان،

پی ِ این رک بودن را هم به تن مالیده ام...

می بینی که از عالم و آدم دشمن تراشیده ام برای خود،

اما نمی گذارم حرفی در دلم زنگار ببندد.

اگر هم اصرار کردم به دوستی ها...برای احترام و دوست داشتنی ست که در طی این سال ها در دل انباشته ام!

وگرنه تاب زیر سوال رفتن ندارم،

انگشتم کرخت شده از بس پتروس وار در پی ترمیم بودم!

فقط و فقط از روی مهربانی...

که محبوب ِ من شاهد است  هیچ منفعتی به من ندارد !

پا نویس:

به آدمها  و عقایدشان احترام  بگذاریم---حداقل در ظاهر---

و راجع به من و دوستانم پیش داوری نکنید ل ط ف ن!



نظرات 1 + ارسال نظر
tanha41 شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ب.ظ

چه شده که این چنین تند نشوته اید وتاب نیاورده اید تا سخنتان در دل تاب بیاورد ما که نمی دانیم اما آرزو می کنیم بین دوستی دوستانمان مشکلی پیش نیامده باشد

مشکلی که نیست...
دیدم خوب نوشته امگفتم بزنم تو وبلاگ
هر چند دلخوری بود اما از کنارش باید گذشت!باید گذشت..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد