رویا:)

خواب دیدم...

خواب ِ یک رویا!

توی رویا که قدم می زدم...این حرف رو زیر لب زمزمه می کردم:

"از ماضی ها و مضارع ها خسته ام

دلم برای یک حال ِ ساده تو را دیدن تنگ است!"

نظرات 3 + ارسال نظر
همای شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ب.ظ

خانه ام آتش گرفتست،آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاد
از دورن خسته ی سوزان
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

وای بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری

از فراز بامهاشان شاد
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب

من به هر سو می دوم گریان
ازین بیداد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

خفته اند این مهربان همسایگانم
شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا
مشت خاکستر

وای ، آیا هیچ سر بر می کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد ؟

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

مـــینای فــردوس یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:48 ب.ظ

از ماضی‌ها خسته‌ام. از مضارع‌ها دلگیر...

دلم لک زده برای یک آینده‌ی پر نور، پر شور...

با من صنما دل یک دله کن...

در پناه خدا.

خوبه..
اینی که تو میگی هم خوبه!

دلم لک زده برای یک عاشقانه ی آرام!!!!!!!

چشم:))))

مهرداد یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

دل٬ ساده تر از یک نگاه تا همه‌ی گستره‌ی دیروزها و فرداها سیر می‌کنه و با صدایی از جنس رویا خاطره‌ای از دیروز یا آرزویی برای فردا از گوشه‌ی ذهن یا کناره‌ی دل به ساحل لب می‌شونه تا رویا رو به نوای بیداری ناب برسونه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد