ویار ِ "زندگی"کرده ام!!! 

اما مدام تهوع دارم... 

بالا می آورم همه ی خوشمزگی هایش را!

نظرات 4 + ارسال نظر
مـــینای فــردوس یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ب.ظ

چی بگم...

این روز و شبای اردیبهشتی انگار با من سر ناسازگاری داره. روز و شب نذاشته برام!!

صنم یه حال عجیب غریبی دارم که نگو... اصلا نمی‌دونم چم شده. شما می‌دونی؟...

در پناه خدا.

پس چرا نمیگی بهم؟
سکوت می کنی؟؟؟؟؟؟؟
حال و هوات رو خریدارم:)

بگم چی شده؟؟
...

مهرداد یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

کاش زندگی هم می‌فهمید که بار سنگینی چون من دارد تا شاید ویاری سراغش را می‌گرفت و خستگی‌هایم را از این نکبت‌کده به دوردست‌ها قی می‌کرد ...

چه گوارا...
کاش زندگی کمی به خودش می امد و خستگی را تهوع داشت!

تنها۴۱ دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ

زندگی آنقدر جا دارد که برای خوشی های تازه خوشی های قدیمی را بالا نیاوریم

جالبه...اما اگه جاشو خستگیا اشکال نکرده باشه!
سعی می کنم ...

مـــینای فــردوس جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ

سلام صنم مینایی من.

کجایی؟ چرا نمیای پیشم؟

اگه یواشکی بهم میگی یا توی سرزمین خودم، بله... بگو چی شده.

در پناه خدا.

سلام:)
اس ام اس ی توضیح دادم بهت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد