طعم نرم زمستان...و طراوت سرشار من.

مینای وجودم...شکسته! 

 

ولبریز از دوست داشتن های مانده در بغض ام...

نه می توانم هضمشان کنم...نه می توانم بالا بیارمشان! 

 

معبودا... 

«وانفسای روزگار» 

امانم را بریده... 

گم شده ام در پلیدی آدم ها 

کمک ام کن تا فرار کنم به سال های بعد 

به روزگاری که این لحظه هارا نوستالژی می بیند نه درد! 

معبودا... 

 راه را نشانم بده!

نظرات 1 + ارسال نظر
ermes سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ب.ظ http://ermes-3.blogsky.com/

خدایا گر چه کفر است این ، ولی یک شب از این شب ها
فقط یک لحظه - یک لحظه - خودت را جای من بگذار !

جالب بود
خوشم اومد:)
-----
خدایا برایم دعاکن
برایم به درگاه خودت دعا کن...
می دانم دعای خدا مستجاب می شود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد