کاش کمی دیرتر از شب می بود

 خسته ام


از این  تعلیق

از اینهمه بی قائدگی!

از این ابتذال بی حد و نشان

 نیاز مبرم دارم به یک خواب زمستانی عمیق...

و ادامه ی رویاها!

زندگی کنم...مثل امروز-متفاوت

درس بخوانم؛هرچه که شد!......حتی عربی

و تهی شوم از هر چه گناه رویا پردازی خیال.


صبح ِامیدم طلوع کن...

ویار نفس مسیحایی ات دارم

....



نظرات 3 + ارسال نظر
دخترک ツ شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:27 ب.ظ http://memoriall.blogsky.com

صبح ِ امیدم طلوع کن دوباره مرا بخوان
با تمام ِ نجواها... با تمام ِ امیدت.. امیدوارم کن!


عالی بود...
خوشحال میشم به منم سر بزنی..

Wile E.coyote شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:43 ب.ظ http://coyote.blogsky.com/

شعر زیبایی بود
از خودت بود؟

مهرداد دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:06 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

نفسی که دمیدنش دم به دم است و جاری
همه اش طلوع است و صبح
صبح و طلوعی از شیرین ترین رویاهایی که در عمق پر حلاوت ترین بیداری ها می توان طعمش را چشید
کاش تغییری صدایم کند
کاش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد