دل ِشیشه ای...

هوای خوب
مثل
زن خوب است
همیشه نیست
زمانی که هم است
دیرپا نیست.مرد اما
پایدار تر است.اگر بد باشد
می تواند مدت ها بد بماند
و اگر خوب باشد
به این زودی بد نمی شود.اما زن عوض می شود
با
بچه
سن
رژیم
حرف
ماه
بود و نبود آفتاب
وقت خوش

زن را باید پرستاری کرد
با عشق... 

حال آن که مرد
می تواند نیرومند تر شود
  اگر به او نفرت بورزند.
 


چارلز بوکوفسکی

زن...

فهمیدن یک زن سخت نیست،

 

زن سراسر ناز است و نیاز
گریه ها،خنده ها،حرفهایش تنها برای مردش هست
او عشق می خواهد و آغوش...
سینه ایی مردانه ،شانه ای برای تکیه دادن
  فهمیدن یک زن سخت نیست باور کن !! 

زن...

زن...

 

 

دلش میخواهد بدون آستین بپوشد
دلش میخواهد موهایش را باز بگذارد
دلش میخواهد پاشنه بلند به پا کند
ذات زن این است که به خود برسد
و مانند طاووس که تا متوجه نگاه دیگران میشود ... پرهایش را باز میکند خودنمایی کند
معنی کارش این نیست که فکرش یا خودش منحرف است
تو ...تو ...تویی که باید چشمهات رو بشویی و با دید دیگری به زن نگاه کنی
ای لعنت به کسانی که زیبایی زن را انحراف میدانند
  

آغاز...داستان سیب سرخ و حسرت شیطان!

 

 

و دیگــران می خـواننــد
و عــده ای می گـوینــد
آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند
و بعضــی مـی خنــدنـد
دلمــان خـوش اســت
به لــذت هــای کــوتـاه
به دروغ هــایی که از راســت
بـودن قشنــگ تـرند
به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند
یـا کســی عاشقمــان شــود
با شــاخه گلی دل می بنــدیـم
و با جملــه ای دل می کــنیم
دلمــان خـوش می شــود
به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی
و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود
چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم
و چــه ســــاده می شـکــنیم
همــــه چیـــز را..." 
    

 پانویس: 

از این به بعد مطالب فمنیسمی که به نظرم قشنگ ان و در آرشیو ذهنم پرمخاطره ان در اینجا به نمایش گذاشته خواهد شد.چرا که حس می کنم خودم دیگه حرف آنچنانی ندارم برای گفتن!!!!!

فقط نیاز به توضیح که :من یک فمنیسم دو اتیشه نیستم...اما زن بودن راباتمام دردهایش دوست دارم...و می خواهم اینجا رنگ و بوی فمنیسمی بگیرد کمی!

"دلمــان خـوش اســت که می نویســیم

 

بهمن!با نگاه تو آمد...و -حالا-.... من مُردم!

برمی خیزم ازروی تخت... 

یک راست به سمت میز کامپیوتر،

ساعت؟۰۰:۲۰ 

یک راست درایو E 

یک راست فولدر "هوای عاشقی" 

 صدای مهستی:"میاد بارون احساس..دوباره تیکه تیکه!که سقف نازک دل دوباره کرده چیکه چیکه" 

سوکت تلفن روی میز را میکشم! 

وصلش میکنم به پریز، 

Dial up... 

کانکت.. 

یک راست:بلاگ اسکای.کام(ناکام مانده انگار!) 

یک راست صفحه"یادداشت جدید" 

و حالا اینجا... 

مشغول تایپ 

اما نوشتن چی؟ 

چه حرفی...بغضی مرا به اینجا می کشد؟ 

در این برهه از زندگی...در این دوستی های پر ترافیک...

در یخ بستگی زمانه و دلگرمی بعضی ها! 

کاش اگر بلد بود مترسک غمگین نگاهمان..نگاهی را هی!می کرد 

می گوییم اینهایی که "پفکی"می زیند... 

خوشا به حالشان-یا بدا به حالشان؟ 

راستی غم های اینطور آدم ها چه جنسی است؟ 

غم -ماها- که شیرین است...به جانش قسم لذت دارد این پریشان حالی های صوفیانه 

که دنیا به استرس همین -درد-ها پابرجاست! 

خلاصه امشب -صوفی-شده ایم!!!! 

شاید رند پاپتی... 

غم می خوریم...جرعه جرعه! 

و به دریا متصل میشویم هر چه بیشتر بیداری را نفس می کشیم؛

اما شاید از این به بعد عهد شکستیم و پا در جرگه ی-پفکی-ها گذاشتیم 

چرا؟ 

یک روز جواب این را هم به کیبورد و بلاگ اسکای و آرشیو غبارگرفته ی خاطره ها پس می دهیم! 

صدایی می آید...برمی گردیم:) 

کیمیا است... 

موسیقی گوش میکند(دزدکی..باگوشی@ 

یاس:میگی بازم کنار همدیگه واژه بچین! راجبه چی؟باشه بشین...چشاتو باز کن یه لحظه مال من باش...یه لحظه بیا تو حس و حال من باش!) 

تفاوت من و دنیای او... 

تفاوت عقاید و باورهامان!

خب راست می گوید این خواننده تاپ "رپ خوان" 

اما ما در گره ی کار خود مانده ایم....به ته دیوار یاس!(یاس نه...یاءس!) رسیده ایم 

به ناباوری و پشت کردن به همه ی باورها...باورهایی که به بار نمی شینند و نقض می کند قانون مادی پرستی؛

و ما ..با این نحیف اندامی!قدرت هضمش نداریم. 

می خوریم به بمبست افکار 

به بهانه ها و فروریختن همه چیز! 

انسان..خود را میان ویرانه ها محصور می بیند 

تنها است...و دیگر ایمان ندارد...به شعر های سهراب و رندی های شمس! 

به تفکرات اگزیستانسیالیستی و روحیه ی تهوع؛

به سنجاقک وجودش وزخم های نمک خورده اش 

حس غریبی ست 

می دانم نمی دانی چه می گویم...اما یاس می گوید:"یه لحظه بیا تو حس و حال من باش" 

من شکست خورده... 

مملوک ِ مملکت ِ شکست خورده ها 

و به قول  روشن:"در قصه ها خوانده ام که پیروز هستم" 

من بی مجنون هم لیلایی میکنم! 

 واین ته مانده حرف های جوانی ام بود. 

-فردا- 

فردایی بی تاریخ! 

حالم خوب می شود بی شک. 

 

26/9/1390

بهمن!نزدیک است...

باران؟ 

رندانه ببار... 

آب کن برف های یخ زده!! در سطح خیابان را... 

رخوت شب را با بوی خاک عطرآگین کن!  

که دیگر لغ لغ دمپایی ِ عابری درمانده!در تنهایی کوچه 

خوابمان را نشکند! 

و ما... 

ملول از دیدن ِآدم هایی که هر روز افسرده تر می شوند... 

چه بر سر جوانی مان می آید؟ 

باران؟ 

تو!فقط رندانه ببار... 

ما هم میروم رویاببافیم 

با تار و پودی از من و"تو"!

بهمن!نزدیک است...

این روزها... 

چه می گوییم؟ 

روزی مگر مانده با تو؟ 

روزها را -همه-شب کردی!! 

به همین سکوت شب--قسم 

این لحظه ها از یادمان نمیرود...  

و هیچوقت -غصه-نمی خوریم!برای نبودن یک بودن... 

شاید این خود وسیله ای بود تا غرق روزمرگی نشویم

و با نبودت به جاهای بلندی رسیدیم! 

از این پس خواستی بجنگی 

دیگر بهمان نگو:چشمهایت را بگذار زمین.... 

ما همه ی زندگیمان در صحن چشمانمان است، 

اگرچه گفتی  قد ِدوست داشتنت چند متری بلندترازمان است! 

اما -این روزها-را تباه کردی 

... 

چه می گویی؟ 

روزی مگر مانده؟ 

...

بهمن!نزدیک است...

گفته بودیم: 

"چه قدر محزونیم ...در کنار تو!" 

نه 

نه   

قصورمان را ببخش! 

شادیم در کنار تو...اما محکوم به حزنیم!! 

می فهمی جان دل؟ 

تضاد رنگ های دنیایمان را یک رنگ کن.. 

 

بهمن!نزدیک است...

همه جای این دنیا را که بگردیم 

باز هم میرسیم به تو!! 

و شورش می کنی میان افکار سرماخورده مان! 

و چه قدر محزونیم...در کنار تو! 

اما "چاره" نیست... 

سنجاقک وجودمان -سنجاق-شده به حضورت... 

و فقط حضورت! 

اعمالت را هیچ عذری نمی پذیریم...  

سنجاقک وجودم!

"تو ........ - خواستی - که استجابت دعایم باشی !!!! 

بیا بگذاریم بعضی شبهایمان زود -  پس فردا  - شوند
من .... این فرداهای مثل امروز را دوست ندارم !!!!"

٪

سخت شده ام با خودم!!

*خوش یومن بمان*

از دیروز تا به امروز...

چه قدر حادثه های خوش یومن:) 

خداوندگارم...مهربانم... 

خوشحالم برای کسی! 

سپاس که حرفهایم را دل سوزاندی.

من و نرگس...

زنده-گی 

چه سخت می شود گاهی!  

....

امروز به تاریخ ۸/ ۹/۱۳۹۰   

... 

و تو چه مهربان بوده ای دخترک ِبزرگ!

.... 

و من یادم هست 

و من یادم می ماند!

--سیاهی پوش--

به کجای این شب تیره بیاویزم ...

قبای ژنده ی خود را؟

اعتماد های شکسته..

بعضی ها سکوت مرا...مطابق میل خود معنی می کنند!  

ل-ط-ف-ن-  

ترجمه نشود...

سرما خوردگی ِ به وقت!

از پس سرمای آذرماه...

فراموش کردنت زوزه می کشد! 

سوز نده خداوندگارم! 

همین آنتی خوشی ها کار خودش را می کند؛ 

می آیم به سوی آغوشت 

دستانت را باز کن!  

خداوندگارم؟

 مینای شیشه ای بخار کرده...

(:می دانم مهربانی تو شکلک ِروی دیوارش را محوکند:)

به همین بی برفی قسم....

بارالها... 

"زخم "ها 

"رحم "می خواهند... 

فقط این دو نقطه را بردار!

تو که خدایی!!

برف

خوشحالم که تومرا...بیشتر از..من تورا...دوست می داشته ای:)

سنجاقک وجودم:)

"قلب دیگری دارم که وقتی می رنجد ...می بخشد؛

زمانی که می شکند ...دعا می کند؛ 

وقتی که می گرید  ...عشق می ورزد؛ 

کاش همواره 

 برنجد! 

بشکند!

بگرید! "

:) ۱۳۹۰/۸/۲۴(:

بارالها... 

با تولد هر انسان، 

شکر و اطاعت را در سرشتش زیباتر جوانه بزن. 

 

پانویس: 

امروز تولدمان است... 

تولد واقعی!:) 

هنوز هم پاییز...

باش؛

تا بی اشتها شوم ...

نباشی اگر 

نان می خرم و آب می خورم! 

باش؛

تا به هر چه غیر تو 

بی اشتها شوم 

مثل دو عاشق 

که ساعت ِنگاه کردن را 

به غذا خوردن تلف نمی کنند. 

 

 

                                                                           علیرضا روشن

:)

مهربان ِهمیشگی 

خدای لحظه های سخت... 

سپاس که راه را نشانم دادی!

طعم نرم زمستان...و طراوت سرشار من.

مینای وجودم...شکسته! 

 

ولبریز از دوست داشتن های مانده در بغض ام...

نه می توانم هضمشان کنم...نه می توانم بالا بیارمشان! 

 

معبودا... 

«وانفسای روزگار» 

امانم را بریده... 

گم شده ام در پلیدی آدم ها 

کمک ام کن تا فرار کنم به سال های بعد 

به روزگاری که این لحظه هارا نوستالژی می بیند نه درد! 

معبودا... 

 راه را نشانم بده!

سنجاقک ِوجودم

تردی باران...


:)))))))))))))

زندگی یعنی

یک سار پرید!

از چه دلتنگ شدی؟

دلخوشی ها کم نیست...

:(

دنیا دارد روی شانه هایمان راه می رود!!


---

پ.ن:دست من نیست گاهی وقتا روزام آفتابی نمیشه!

دلم در نی ات پیر مرد/دلم با نی ات..

"تنهایی پیچیده نیست

چای خوردن است...

خندیدن است و گریستن است!

به جبر هجران"



علیرضا روشن

متناقض نما!

هیچ وقت به اندازه ی این روزها به تفاوت فاحش نگاه های ما زنان با مردان پی نبرده بودم!


....

سهراب وار

از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک..

به تو ای دوست سلام:)

حالت آیا خوب است؟

روزگارت آبی ست؟

همه اینجا خوب اند...

نی لبک می خواند...قاصدک می رقصد...

باد عاشق شده است؛

فکر من باش که من فکر توام!

-------

شعر قشنگی بود...به دلم نشست شدید!!!

نوستالژی...

عاشقی که گذشت نداشته باشد عاشق نیست!

لابه لای-عاشقانه-هایت به گذشت هم اشاره ای بکن

...

@

eshghe salhaye vaba...

tosie mikonam bekhuninesh..

alieeee

زنده گی

"من میانساله شده ام  

و  

تو جامانده ای در جریمه های مشق کودکی! 

می بینی؟ 

دیگر نه سن و سالمان به هم می خورد و نه سلیقه هایمان... 

آی عشق؟! 

تو دیگر عین دخترم هستی" 

------- -----------

همه چیز خوبه:) 

جز یه چیز..  

 

 

فانتزی ها ی من!

یه وقتایی..

یه لحظه هایی  

که به نازکی شپٌره هاست... 

 دلت می خواد خوشحال باشی 

اما نمی تونی! 

یه وقتایی... 

یه لحظه هایی 

نمی تونی شکایتتو به کسی و جایی ببری 

تو این اوضاع ....یه کسایی ام خیلی خودخواه می شن!   

اما با همه ی این سردی ها 

 عشق می کنی از اینکه هیچ چیز نمی تونه جلوی خوشحالی تو رو بگیره! 

و می زاری بعضیا همیشه  خودخواه!باقی بمونن. 

شونه می خوام برای تراژدی این روزها... 

-----------

"بی تو در می مانم 

چون چناران ِ کهن 

از درون تلخی واریزم را 

کاهش جان من این شعر من است 

آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی 

راستی شعر مرا می خوانی؟"   

حمید مصدق

!!!!

"باران نبار!

من نه چتر دارم 

نه یار... 

 

از خلال گودر-آخرین نسخه ی یک مرد

به مناسبت بزرگداشت مولانا

ای دل شکایت​ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی​ترسی مگر از یار بی​زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده​ای شب تا سحر آن ناله​های زار من
یادت نمی​آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
ا ین بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی​جام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

ای خس ِ بالا نشین؟ 

خس... 

 

کَس نمی گردد!

ازاعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم
از خیانتِ همهمه به خاموشی
از دیو و از شنیدن، از دیوار.
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیلِ دانایی‌ست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست
چقدر ...


نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خسته‌ی خراب
از خوابِ زندگی می‌لرزد.
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحت‌ام، راضی‌ام، رها ...
راهی نیست.
مجبورم!
باید به اعتمادِ آسوده‌ی سایه به آفتاب برگردم.


سید علی صالحی

؟

وز میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟؟

:(

"یه روز یه باد شدید میاد... همه پرسپولیسیا رو میبره
از استقلالیا میپرسن چرا شمارو باد نبرد؟
میگن ما چون شیش تا سولاخ داشتیم باد از وسطمون رد شد"   
 
از خلال گودر
--------- 
پ.ن:آخ کمی دلم خنک شد!!!

دلم گرفته ای دوست/هوای گریه بامن!

نبسته ام به کس دل 

نبسته کس به من دل 

چوتخته پاره بر موج

رها رها رها من!

خیام

من در عجبم ز می فروشان که ایشان
به زآنچه فروشند چه خواهند خرید؟!

من مست 

 و  

تو دیوانه!!  

 

ما را که برد خانه؟

«آدم خـاصـی نـیـسـتـم
مـخـاطـب خـاصـی هـم نـدارم
فـقـط . . .
حـس خـاصـی دارم»

حرم سرا!

هجران تو خوش تر از وفای دگران

                         منکر شدنت به از رضای دگران

سرایی را که صاحب نیست ویرانی است معمارش

                                     دل بی عشق میگردد خراب آهسته آهسته . . .

دلنشین!

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

                                دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

#

خیال خام پلنگ من..به سوی ماه جهیدن بود!

پیرم اما...

دلم جرات اش قطره ای بیش نیست

تو ای عشق او را به دریا ببر

...

بگذارید اگر هم نه بهاری؛ باشم

شاعر سوخته گل های  سخاری باشم

می توانم که خودم را بسرایم هر چند

نتوانم که همانند قناری باشم

معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست

پیرم اما بگذارید که جاری باشم

کاری از پیش نبردم همه ی عمر ولی

شاید این لحظه ی نایافته،کاری باشم

همه ی درد من این است که می پندارم

دیگر ای دوست ِ من،دوست نداری باشم!

یک همیشه یک است!

شاید در تمام عمرش نتواند بیشتر از یک باشد اما بعضی اوقات می تواند خیلی باشد...

یک نگاه

یک خاطره

یک دوست

...

-&+

"ترا می خواهم"

در این جمله اندوهی ست

اندوه ِ نداشتنت!


علیرضا روشن