هوم:)--مولانا---

اگر تو عاشق عشقیِ،وعشق را جویا 

                                             بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا 

بدانک ِسد عظیم است در روش ناموس 

                                           حدیث بی غرض است قبول کن به صفا

بدست آوردن ِ از دست دادن!

از فراق شمس دین افتاده ام در تنگنا

                                    او مسیح روزگار و درد چشمم بی دوا

اسب سواری را

شلاق اگر نزنند

نمی دود..

به خفت علف گردن کج می کند!



علیرضاروشن

با عشق در حوالی فاجعه!

بردم ز سر هوای رهایی به بند دوست

یارب!رهایی ام ندهی از کمند دوست

میلی به آفتاب ندارم که ذره ام

جاکرده خوش به سایه سرو بلند دوست

منصور وار بر سر آنم که عشق را

اوجی دهم دوباره که باشد خورند دوست

تا خرمنم بسوزد و خاکسترم کند

دل بسته ام به صاعقه ی خوش گزند دوست

...



حسین منزوی


سوم شخص عامی

حوایت می شدم اگر

سیب سرخی داشتی!!

حیف که...

آدم نیستی!

رفیق روزهای غمگین ام آرزوست!

چرخ ِ یک گاری در حسرت ِ واماندن ِ اسب
اسب در حسرت ِ خوابیدن ِ گاری چی
مرد ِ گاری چی در حسرت ِ مرگ

...

تفعلی به شمس!بعد از روز های دراز...

اگر تو نیستی در عاشقی خام

بیا؛مگریز از یاران ِ بد نام

تو آن مرغی که میل دانه داری

نباشد در جهان یک دانه بی دام

...

برادر کوی قلاشان کدام است؟

اگر در بسته باشد رفتم از بام

به پیش پیر میخانه بمیرم

زهی مرگ!زهی مرگ و سر انجام

لیلی ِ خرابه ها

این مجنون را
به خانه‌‌‌ی ِ تو
راهی نیست لیلی
تو به خرابه‌اش بیا!



علیرضا روشن

زن!

ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ/ ﻫﯿﭻ ﮐﻮﭼﻪ ﺍﯼ/ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻫﯿﭻ ﺯﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ/ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ…/ .........بن ﺑﺴﺖ ﻫﺎ ﺍﻣﺎ/ ...ﻓﻘﻂ ﺯﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ.../ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ/ ﺳﻬﻢ ﺯﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ/ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻞ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ/ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ.../ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ/ ﻧﺎﻡ ﻫﯿﭻ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻧﯽ/ ﻣﺮﯾﻢ ﻧﯿﺴﺖ/ ﺗﺨﺖ ﻫﺎﯼ ﺯﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﺍﻣﺎ/ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﯾﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ/ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ،ﻣﺴﯿﺢ ﺭﺍ/ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ....

خوشگل!

خدایا چی میشد خب؟

کمی هم از اعتماد به نفس ملت می دادی به ما؟؟؟

دختره اومده برنامه ریزی...با یَک فیگور ِطاقچه بالایی!

یه وضعی بود اصلن!

ما نیستیم که...همینجوری افسرده ایم.

خدایاچرا گل بازیاتو با ما کردی؟

حالا عِب نداره...

کاش همراه  این "اثر هنری "یه مقدار از عصاره ی "اعتماد به نفس" می دمیدی تو وجودمون!

می بینی که بی جنبه ایم!

نه جدی...

بارالها..............

یه کم به من اعتماد به نفس "ببخش"

----------

پی نوشت:

"عزیزم، این کاری که کردی اسمش آرایش نیست؛ به این می‌گن:

گریم بازیگر نقش اول فیلم دراکولای برام استوکر!!!!!!!"

طمع ِ درس!

"ما به خرداد  ِ پر از فاجعه عادت داریم!"





پی نوشت:

بازم فصل امتحانا اومد و فیل ما یاد هندستون کرد.

بلخره بعد از این همه ادعای مشروطی..

این ترم رسما مشروطیم!


من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم ...

بیا ای خسته خاطر دوست !

ای مانند من دلکنده و غمگین!

من اینجا بس دلم تنگ است

من تو مخرج مشترک هم هستیم!

ویار ِ "زندگی"کرده ام!!! 

اما مدام تهوع دارم... 

بالا می آورم همه ی خوشمزگی هایش را!

محبوس شده ام..

در "من" های خدا گونه ام!

بند و قید!

خیلی وقت است انگار

دچار روزمرگی شده ام!

وآدم ها در آشغال دانیه  کسالت

پوزه می گردانند!

و من...صنم ِ لحظه های پلشت ِ جوانی!!!

بست نشسته ام حوالی ِاین آلوده بازار.

-----------

پی نوشت:از هر راهی که میرم دوباره می رسم به پوچی!

می خوام همرنگ ِ مردم!بشم...که به روزمرگی عادت کنم،

تا سال ها بعد از مرور ِ این روزها هیچ در چنته نداشته باشم

جز عادت و یکنواختی!

 

رویا:)

خواب دیدم...

خواب ِ یک رویا!

توی رویا که قدم می زدم...این حرف رو زیر لب زمزمه می کردم:

"از ماضی ها و مضارع ها خسته ام

دلم برای یک حال ِ ساده تو را دیدن تنگ است!"

کار ِسخت!

من خودم را خیلی شجاع تر می دانم از کلمات ِ بی زبان بزک شده.

می خواهد جفت پا برود روی شخصیتمان و توقع داشته باشد من دم بر نیاورم!

اصلا رک بگویم:حسابی بهم بر خورد...

لعن و نفرین فرستادم که صنم:

"چرا باز خودت را قاطی این ماجراها کردی؟چرا باز اعصابت ضعیف شده؟اصلا به تو چه؟نگو تا نشنوی"

اما جنس گفت وشنود ها هم باید یکی باشد نه؟

مستاصل و سر در گمم که چه کنم؟

زهوار دررفتگی ِ لغاتش را تاب هضم شدن ندارم/

من راحتم...حرفم را می زنم اما وقیح نیستم!جنس آدم ها هم برایم معنی ندارد!!

و جسارت نمی کنم به ساحت خوبان،

پی ِ این رک بودن را هم به تن مالیده ام...

می بینی که از عالم و آدم دشمن تراشیده ام برای خود،

اما نمی گذارم حرفی در دلم زنگار ببندد.

اگر هم اصرار کردم به دوستی ها...برای احترام و دوست داشتنی ست که در طی این سال ها در دل انباشته ام!

وگرنه تاب زیر سوال رفتن ندارم،

انگشتم کرخت شده از بس پتروس وار در پی ترمیم بودم!

فقط و فقط از روی مهربانی...

که محبوب ِ من شاهد است  هیچ منفعتی به من ندارد !

پا نویس:

به آدمها  و عقایدشان احترام  بگذاریم---حداقل در ظاهر---

و راجع به من و دوستانم پیش داوری نکنید ل ط ف ن!



روز ِ به روز!

                                             به وقت صبح ِسگی!

از خواب بیدار میشوی که دوباره ...چشم هایت را ببندی!!

 به واقعیت های دور و برت،

و نبینی فرسنگ ها فاصله را..بین قرنیه چشم تو و سقفِ سیاه ِ بعضی چشم ها!!

حجم زندگی ام را درقفسی کرده اند و خواهان ِ پروازند...

مترسک های مزرعه ؟؟

نترسید!!

کلاغی در آسمانتان نیست...

که برایش مصنوعی  بخندید!

----

پی نوشت:

حس می کنم -گاهی-حرفامو هیچ کس،حتی خودم  هم نمی فهمم.

به همون دلیل خسته می شم از تحمل آدمای دور و برم

نه که خانواده..که اونا بی گناه ترین ِگناهکاران!

از دوستا و آشناها..

که خوب بودنشون رو به رخم می کشن.

باور نمی کنم!

باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاه‌پوش
ــ داغ‌داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجاده‌ها
 سر برنگرفته‌اند!


شاملو

---------------

پی نوشت:

می گویند بن لادن مرده است...

به قول دوستی مگر سیاهی و پلیدی می میرد؟

باور نمی کنم!!


:(

 از من به تو نصیحت... سنگ باش!!

(خودم خطاب به خودم)

:(

این روزها

بیشتر زمزمه می کنم...

تا از شر فکر کردن رها شوم!

پُست ِ پستِ !

می شود گاهی ...

از پس همه ی کتاب ها و درس  و کار و دغدغه،

چند ساعتی خودت را در دوست! رها کنی.

در کم نظیری و بی پروایی اش

در تک و تنها درخشیدنش در آسمانِ صنم ها!!

نرگس مهربان ِ شهرم...

چه بی همتایی!

گاهی که جدی ات می کنم...در گیر و دار زندگی.


kharej-e-ghesmat

با کلاه باشی کلاهت را برمی دارند؛
بی کلاه باشی کلاه میگذارند سرت؛

باید راه رفتن روی دست ها را یاد بگیری!

---------

امروز تو گودر ماجرای مرگ یه وبلاگ نویس معروف رو خوندم:(

کلی متاثر شدم برای بهاره ۱۶ ساله!!

بعد یکی اومده بود پشت بندش نوشته بود که وبلاگ چه قدر خوبه و می تونه بعد مرگمون یه دفترچه خاطرات باشه!

عق ام گرفت که چرا خارج قسمت رو حذف کردم با اون همه خاطره های منحصر!!!


یه لحظه به کس یا کسانی که باعث شدن من خارج قسمت رو حذف کنم فکر کردم...


هیچی دیگه..

به قول شاعر سال های نوجوونی:

کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود:(

                                                 ماییم همیشه مست...

                                                بی مِی!

                      باز فروریخت عشق،از در و دیوار ِ من!

اگر دشمن ترا از من بدی گفت

مِها دشمن چه گوید جز چنانها؟


مولانا

دوست داشتن:)

"من این بندگی را دوست دارم،

همین بندگی که منفور همه است!

برای من چه آزادی بدون او؟21سال از عمرم می گذرد...تقریبا از 12 سالگی پدرم مرا آزاد گذاشته است،شش سال آزاد بودم و کور...زندگی را نچشیدم،سه سال است که او را دوست دارم،زنجیری شده ام و زنده ام!

آزادی من در بندگی اوست"



ورق پاره های زندان-بزرگ علوی

مانا

در این روزهای کوتاه!!

دلم می خواهد یک شبی..آسوده چشم هایم را بخوابانم،

 که لغ لغ ِ دمپایی کشیده شده در سطح عمود خیابان ِ خیس! مرا بیدار نکند...

بدون ِ خیال..بدون ِ درد،

دلم می خواهد یک صبح خنده ی سبک ِ بنفشی گوشه ی لبم را نوازش کند،

وقتی بیدارمی شودم خالی از گناه ِ رویاپردازی ِ گناه باشم.

دلم یک-صبح-رنگی خواهد

 به رنگ ِ بنفش...

یک روز ِ –عادی-

یک روز خوب ِ...عادی!

تنها روزی که  گند نزنم  به خودم و  د ل ب س ت گ ی هام

که –دیوار- نشوم بر احساساتم،

انتظار یک –صبح ِ بزک شده-رابه قربانگاه رویا ببرم،

...

دلم یک صبح می خواهد.

تمام ِ من...

تمام ِ ناتمام ِ من

با توتمام می شوم!

"دوستی-ها-"

آورده اند که : دو دوست ،مدتها با هم بودند . روزی ،نزدیک شیخی رسیدند . شیخ گفت: چند سال است که شما هر دو هم صحبتید؟

گفتند:

چندین سال!

گفت:

هیچ میان شما در این مدت ،مناز عتی بود؟

گفتند ؟

نی ، الا موافقت!

گفت:

بدانید که شما به نفاق ،زیستید!

لابد حرکتی ،دیده باشید که در دل رنجی ، و انکاری آمده باشد بناچار!؟

گفتند:

بلی !

گفت:

آن انکار را ،به زبان نیاوردید از خوف؟

گفتند که :

آری!

                                                                                                                                   مقالات شمس

:)

ترم بهار یعنی این..

نمی دونی چه قدر خواب می چسبه!!

مخصوصا وقتی بدونی ۲۰واحد درس برداشتی و ۲۰صفحه از هیچ کدوم از کتاباتو نخوندی:))

دست خود آدم نیست..

خوابه دیگه

لامسب بد جور می چسبه!!

 

!!

"مثال نقض خود"شده ام

رهایی را خواهانم در اوج ِ ماندن!

شمس وار

شمس ِ قصه کجایی؟به دادم برس...

من خسته از ایمان ِعوم فریبانه ی این جماعت" اهل مدرسه" شده ام!

قلب دخترانه ام را دریاب،

بیا و ببین تنهایی چه بی رحمانه تمامی ِ جای تورا در کنارم گرفته.

تند گوی رک زبان...

کجای قصه های دروغ به دنبالم می گردی؟من همین جا نزدیک تو ام.

چه می شود یک روز در خم یکی از همین کوچه های آسفالت شهر

چشم در چشمم بدوزی و دلم را بند نگاهی کنی؟

صنم گریز پا بی  تو سوار بر سکوت شده و از" خانه" به "مدرسه" و از" مدرسه" به "خانه"

می گریزد!

کجا ماندی شمس قصه؟پشت کدام چراغ قرمزی؟بیا و مرا از میان این خرقه پوشان برهان،

صنم بی توی عاشق ریا دارد..بیا و تطهیر کن کلمات غبار گرفته اش را!!

عمری دختران-پسران کوچه های سرازیر را به باد سخره گرفته که

چه بی مهابا کلاف دلشان را به هم گره می زنند...

اینک همین صنم تمامی قامتش را جلوی آفتاب خم کرده  تا لکه ای از خورشید بر تنش بیابد!

می خواهد گَر بگیرد اما نسوزد.

پس...

بیا و قاپ دل صنم را بدزد،

نگذار این رهزنان پاپتی دل کوچکش را پیاده روی فریب هایشان بکنند!!

مهربان...تو می دانی..

--

 می خواهم تمام باورهای غلط این سالیان درازرابرروی بند دل پهن کنم

تا شاید تابش بی امانت این باور ها را بمیراند!

 پس

 به نزدم بیا و

همه را دست به سر کن!

 

 

آسمون.

بااارون..

بشور و ببر همه ی بردنی ها رو!

 ----

خیلی این هوای بهاری قشنگه:)


نفس بکش!

این دیروزها!

این روزها

محبوسیم

در دل مشغولی های خویش

در لحظه های زمین خورده ی زخمی!

سرشار..

 می شود گاهی وقت ها آدم خودش را با فکر کردن های عجیب و غریب گول بزند

مرهم بگذارد روی دلش و آتشش را چند لحظه ای بخواباند

می شود پشت پا بزند به دلش و بگوید –بگذر ز من ای آشنا--

می شود مثل امروز های ِمن رنگ ریایی به خود بزند و میان خیل مردمان متواری شود تا که مبادا کسی قدم در خلوتش بگذارد

میشود گاهی ...

کسی شد که دوست نداری!

آغاز

درود

شنیده ام رفتن و دل کندن سخت است

برای من شروع و آغاز-انگار-

من نیز مثل همه

به هر تقدیر و به هر حال

بنا به همین خمیره که خدایم مرا از ان سرشته است و گریزی از آنم نیست

دوست می دارم دوست داشته شومJ

خبر از حالم بگیرند و نگرانم شوند!!!

من شمای خواننده را نمی بینم

آنقدر هم چشم بصیرت ندارم که  دوست داشتن را از عدم حضور بفهمم

بنابراین خودم را لوس کردم

رفتم که نباشم

که بیگانه باشم با واژه ها و حرف ها..

اما نتوانستم

حالا

آمده ام

به پاس نگرانی ها و خبر گرفتن های مکررتانJ

...